تولدت مبااااااارک جیگر خانوم
دختر ناز من یک ساله شد... مثل اینکه همین دیروز بود که رفتم بیمارستان و دختر خوشگلم تو بغلم گذاشتن. اون روز یکی از بهترین روزهای زندگی من بود دختر قشنگم. حسی که با هیچ چیز عوضش نمیکنم. این روزا یه کم سرم شلوغ بوده چون یه مهمون ناخونده داره به جمعمون اضافه میشه. یه عضو جدید و ناز که بعدا معرفیش میکنم... برا تعطیلات عید فطر همدان بودیم میخواستیم اونجا کیک بخریم و تولد بگیریم که فک کردم دایی جون میخواد برا کیان تولد بگیره و چون 3-4 روز به تولدت مونده بود منصرف شدیم. عمه الهه شب تولدت اومد خونمون و بابا برات کیک خریده بود یه تولد خودمونی گرفتیم. عمه برات یه لباس آبی گرفته بودو مامان...
نویسنده :
maman zahra
1:20